اینکه از وقتی من ۱۰ سالم شد منو کشید به کار
یعنی خدا شاهده از وقتی من کار کردم یه بار ظرف نشسته یه بارخونه جارو نزده یه بار جایی رو تمیز نکرده
همیشه از مدرسه میومدم خونه متنفر بودم
چون خونمون خیلی کثیف بود همه جا پر آشغال سینک ظرفشویی پر ظرف
من باید تمیز میکردم
از بچگی تحقیرم کرد فلانی از تو بهتره فلانی خیلی خوبه تو بدی
اعتماد به نفسم زیر صفره
لاغری غذا بخور فلان بمان
از مدرسه اومدم دیدم شوهرم داده بدون اینکه نظر منو بخاد واقعا عصبیم میکنه
نمیزاره اون جوری که دوست دارم لباس بپوشم مجبورم میکنه چادر بپوشم
یا مثلا وقتی با نامزدم میرم بیرون یا میرم خونه نامزدم
میام خونه میگه ایی به جایی دست نزن برو حموم😐
انگار که مثلا من چیکار کردم
یا الان به مادر شوهرم گفت زهرا این جمعه نمیاد گناهه
بعد مادر شوهرم گفت خوب چرا
گفت گناهه گفت مگه میرقصن؟
گفت نه بلاخره نامزدن دیگه😐
واییی خدا😭
ازش متنفرم
بخدا عروسی بگیرم برم هیچوقت نمیام خونه
از بس اذیتم میکنه