خب الان چشمم به این تاپیک خورد و پرت شدم توی ۳..۴سال پیش .
توی اون سالها منم مث همسر شما بودم ،عاشق پسر و اصلا خوشبختیو توی داشتن پسر میدونستم خصوصا بخاطر مال و اموال سنگینی ک همسرم داشت میگفتم ختما باید پسر داشته باشم..چ حسرت ها که واسه پسر نخوردم ...چ کارها که نکردم چ هزینه ها ک نکردم ،شوهرمو به خوردن چ چیزایی که مجبور نکردم ...چ ازمایش هایی که ندادمو خلاصه همسرمو سه بار آزمایشگاه برای اسپرماش فرستادم (ازمایشگاه تخصصی مراکز ناباروری)و همه چیز توی خفن ترین حالت بود....هرماه تخمک اوکی و سونو و کیت و رژیمو و گرم نگه داشتن خودمو اصلا نگم برات سنگ تموم گذاشتم واسه پسر دار شدنم(ivfنرفتم چون دیدگاهم این بود دلم میخواد خدا بهم نظر کنه ازمایشگاهی پسردار شدن برام جذاب نبود)خلاصه هرماه میگفتم ماه بعد اقدام کنیم ولی شوهرم اون بازه مشکلات کاریش خیلی زیاد بود و مینداخت عقب ...اخرش ی بار اصرار کردم من الان دوساله همش درحال رژیمو دارو تقویتی و اینا بیا اقدام کنیم ....و اون باصرار من اقدام کرد(همسر من اصصصصصصلا پسری نیست اصلناااااا،فقط بخاطر من همراهم میشد ک بعدنا من نگم چراااانیومدی)
خلاصه اقدام کردم و همون ماه اولم باردار شدم ...nt گقت دختر ...وااااای همونجا من سکته زدم ...انقدر گررررررریه گرررررریه ...ب زمین و زمان فحش میدادم ...ب خدا ب تمام نذرهایی ک کردم ....تو نمیدونی من شدم یه کافر تمام عیااااااااار.....چ روز هایی ب من گذشت چ گریه ها و غصه هایی نکردمو و نخوردم ...همسرم برام ۱۸۰میلیون اون سال داد طلا ...گوشیمو عوص کرد ...ب هردری زد تا من لحظه ای یادم بره ....اشک میریختم میگفتم من سر ۶ماه میرم ivfمن نمیخوام دختر ...نمیدونی چ روزهایی بود و چ حرفا که نزدمم.حتی براش خریدم نکردم بچمو ...
تااینکه دخترم ب دنیا اومد ...از لحظه ای ک دیدمش چهره نازشو اون مژه های قشنگشو و اون عسل بودنشو ...وای نمیدونی میمیرررررررم براش ...الان ۱۸ماهشه و من هرلحظه خدارو برای داشتنش شکر میکنم ...میمیررررررم رسما براش ...ی وقتا آنچنان محو نگاهش میشم که خودم باورم نمیشه این حس هایی ک نسبت بهش دارم ...اینم بگم اینا خاطرات از دختر دومم هست .
خداروشکر دوتا دختر سالمو خوشگل دارم ک تمام دنیامو براشون خرج میکنم تا کیفشو کنن.