از دیشب تا پای سکته رفتم خواهرم دیشب اومدم موهامو به اصرار من رنگ کرد شوهرم باد کرد سر یک اینکه از شوخی من بهش دهن کجی کردم طرفم حمله کرد منوزدخواهرم اونجا شوکه شد به خواهرم گفت برو بیرون بی چشم و رو
خواهرم گفت واقعا متاسفم که حرمت مهمون و نگه نداشتین بعد که خواهرم رفت دوبار اومد من بزنه با لگد کوبیدم به وسط پاش و صورتشو چنگ کشیدم و دعوا بالا گرفت مامانش اومد منو مقصر جلوه داد و داد و بیداد و ...
حالا خواهرم زنگ زده هرچی از دهنش در اومد بمن گفت دیگه نه بمن زنگ بزن نه دیگه خونمون بیا من از دیشب حالم خرابه
اخه به این شوهر میشه گفت هم قبطه زندگی منو میخوردن الان با این کارش همه خواهرام با من قطع رابطه کرد هرکدومشون زنگ میزنن جفشم میدن
شوهرمم دوست دارم بکشمش نکبت و
واقعا ابرو واسم نزاشته اخه اخر سالی باید اینطوری بشه