بچها دارم دیونه میشم من دو سه سال اومدم خونه خودم تو یه شهر غریب زندگی میکنم
شوهرم از صبح میره سر کار تو پرانتز بگم کار برا خودشه میتونه زودتر اگه بخواد بیاد خونه ولی نمیاد
بد کارشم میره با داداشش بیرون ی چایی قلیون
تا بیاد ۸ نیم نه نیشه
بد دوازده میگه بخوابیم
دیشب بش گفتم بیا امشب بریم ی رستوران جایی گفت باش اصلا یادش نموند
میریم بیرون همش تو گوشیه
تو خونه ام میاد تموم حرفمون راجب پول یا بازم سرش تو گوشیه
امشب اعصابم خورد شد گفتم این چ زندگیه میگه برو برا خودت ی کاری دست پا کن تو خونه نمون
بش گفتم داری منو از سر خودت ازاد میکنی
من همش تنهام
اصلا نمیخواد بیایی دیگه
مهم نیست اصلا برام نیست بودن نبودنت برکشته میکع پس چرا اصرار میکنی زود بیا تو الان مثلا خیلی عاشقمی
که میگی زود بیا
حالم بده بچها خیلی بد شبیه ربات شدم نمیدونم چیکار کنم