مامان بزرگ منم دقیقا همینجوریه
وقتی بچه هاش میرن خونش میگه ایوای خونمو ریختین بهم اعصابمو خورد کردین فلان چیزمو خراب کردین. وقتی نمیرن میگه منو تنها گذاشتین از بچه های مردم یاد بگیرین
مادرن دیگه
ما هم چند هفته یه بار سر میزنیم اونم در حد یه ساعت. تا قبل اینکه صبرش تموم بشه پا میشیم میریم خونمون