من فکر می کردم همه جا قراره همسرم کنارم باشه که نشد از بس سرش گرم کاره
و اینکه فکر می کردم دوران نامزدی فقط دوران گشت و تفریح و کافه و رستورانه که خب ما کم میریم هم برای کار همسرم هم پس انداز کردن
گوز تو ازدواج💨
فکر میکردم شوهرم پولداره ولی درواقع هزار تومنم نداشت
فک میکردم بدجنسی مادرشوهر مال دهه پنجاه و شصته الان کسی دنبال آزار عروس نیست
فک میکردم عروسی گرفتن خیلی حس خوبیه ولی کاملا برعکس بود پر از اتفاقات بد و استرس
هر چی بزرگ تر میشم از ازدواج فراری تر مبشم
حالا اگ رل بودین هر روز کافه بودیناااا وبی الان دیگه وقت نمیکنین هعی
شوهرم از اینایی میشه که برای همه اخم میکنه فقط برای من میخنده😂مثل ارشام تهرانی ها
ولی شوهرم ادم اجتماعی هست جلف بازی درنمیاره ولی خب اونقدرم اخمو نیست
همه فانتزی هام درست بودن
من هیچوقت فک نمیکردم همسرم اینقدر بد دهن باشه😥😥😥من تو خانواده ای بزرگ شدم که خیلی همه احترام همو دارن
ازدواج نکردم اما امیدم اینه یه دوست باشه برام و بتونم حرفای عمیق بزنم باهاش و پر حوصله و صبور باشه
فانتزی اینکه تا اخر عمر مثل دوتا کبوتر عاشق میچسبیم بهم
البته من اینجوری ام هستم خیلی بیشتر چسبی ام ولی شوهرم نه 🤣
از خستگی و کار و فکر و اینا دیگه جونی ام براش نمیمونه حقیقت
من فکر میکردم مثل این زنا که وقتی میخوان برن عروسی یا مهمونی شوهرم بهم پول میده میگه برو لباس بخر یا میرم ارایشگاه بعد ارایش میاد دنبالم ولی هیچ وقت اجازه نمیداد برای لروسی برم ارایشگاه همیشه هزار تا دروغ جور میکردم وتا قبل اینکه بیاد ادلکی میرفتم ی کرم ارایشگاه برام بزنه بعد بر میگشتم
اگر تجربه الان داشتم و مثل الان فچقوی بودم اگر از تنهایی نمی‌ترسیدم هیچ وقت ازدواج نمیکردم یا بیشتر دقت میکردم
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
13 ثانیه پیش
13 ثانیه پیش
17 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز