شوهرم هرچی میشه یاد مامانم میافته من همیشه خونم چون بچه کوجیک دارم تمیتونم زیاد برم بیرون هفته ای دوبار از خونه میام بیرون میرم خونه مامانم یا میگم یخورده دور بزنیم میگ با مامانت برو من کار دارم خیلی بهش میگم بچه ک سرما خورده داروهاشو بیرون میریزه و نمیخوره میگ زنگ بزن مامانت بهش بگو این کارا زنونست زنگ بزن مادرت بیاد ببرت بیرون یا هرچی ک میشه میگ ب مامانت بگو منم دیشب گفتم اگر میخواستم ایطور باشم ازدواج نمیکردم برا بیرون و ازین حرفا فقط جمعه منو میبره بیرون ی ساعت دور میزنه ی شام میگیره برم میگردونه ما یبار رفتیم مشاور ب مشاور گفتم ک اینطوری میگ مشاور بهش گفت شما کار اشتباهی میکنی و با خانومت مستقلی اصلا نباید از خانواده توقا داشته باشید و خودتون باید از پس تمام کارا بر بیاید یادش میندازم ک مشاور چی گفت میگ پس برو گوش ب حرف مشاور بده تو خونه باش بچه ها اذیتت کنن بخدا اخلاقای خاصی داره ی حرفایی میزنه از درون اتیش میگیرم ی راهنمایی بکنید منو🙏