من امروز تاپیک قبل هم گفتم پسر یکی از بزرگترین تالار های شهرمون بهم پیشنهاد داد تصمیم گرفتم باهاش وارد رابطه بشم عالیه ولی ته دلم عاشق عشق سابقم هستم چقدر نازمو میکشید چقدر دوسم داشت هیچوقت به خاطر هوس منو نخواست وای خدای من پول نداشت ولی عرضه داشت کار کرد حتی برام تو دوران دوستی طلا خریده بود میگفت سر عقد بهت چند ست کارتیه میدم نمیخوام پیش همه کم بیاری چنان مراسمی برات بگیرم همه خیره بمونن وقتی فهمید وارد رابطه شدم حالش بد بود ولی خانوادم مخالف بودن
تازه فهمیدم بچه ها عشق رو بچسبید پول واقعا کشکه عاشق که باشی لب جدول خیابون هم باهاش بت خوش میگذره عاشق نباشی تو عمارت هم بهت خوش نمیگذره