سر سفره بحثم شد و دیگه لب به غذا نزدم و پاشدم اومدم تو اتاقم

ببینید من یه عادت دارم از بچگی وقتی مثلا جیگری چیزی کباب میکنن میگم مامان بزار خودم انتخاب کنم کدوم سیخو میخوام دست خودم نیست شاید همه بگن کارت بچگونست ولی بخدا دست خودم نیست و اصلا هم عادت نیست که بگین ترکش کن تو وجودمه (نگاه کنم ببینم کدوم بزرگتره🥺)

دیگه اینبارم خواستم اینکارو کنم بابام چنان نعره ای زد اینقدر ترسیدم و خجالت کشیدم و گفت مثل داییتی خجالت بکش مسخره و ... دیگه مامانم گفت اشکالی نداره ولی دوباره که خواستم سهممو بردارم حرف زد و آنچنان بد نگاه کرد منم داد زدم گفتم بسه بزار یه زهرماری با دل خوش بخورم و درو محکم بستم و رفتم اتاق خودم مامانمم بعدش گفت الهی زهرمار بخوری الهی شکر که گورتو گم کردی و قهر کردی

۲۲ سالمه