من از ١٦سالگی خواستگار داشتم یکی بود پدرش مدیر بانک بود برج سازی اینا ...تو همشون این خیلی زشت و بد صدا بود ولی وصعیت مالیش فول فول بود یعنی اصلا نتونستم باهاش ارتباط بگیرم ولی غرورشونو دوست داشتم وقتی بهش جواب رد دادم بعد چند ساعت مادرش زنگ زد که با دخترتون حرف بزنم و خیلی سرد باهام حرف زد گفت بگو من حلش کنم که دلیلو گفتم نمیذاره درس بخونم (اون موقعه گوشی خیلی پیشرفته نبود ) شمارمو گرفت پسره پیام داد کلا گوشیم تاشو بود ... دوبار تلفنی حرف زدیم یعد داداشام رفتن تحقیق گفتن شریک پدرش میگه پسره بده و خانوادش افتصاحن ....منم خودم به پسره گفتم جوابم رده گفت چرا قطع کردم روش😅اونم دیگه اصلا زنگ نزدن
الان یادش می افتم میخندم ولی انقد مغرور بودن به یاد ندارم خواستگاری اومد جواب رد دادیم همش دوباره زنگ میزد ...
تا بعدش با شوهرم ازدواج کردم همسرم موقعیت مالی ایناش خوبه از نظر تحصیلاتم عالی ....
قدیمیا میدونن من پرستارم دیشب تو بخش یه بیمار اوردن حامله درد داشت بعد همراه باهاش کلی ادم اومده بودن تا یه اقایی با داد اومد ایستگاه که خانومم درد داره چشمش به اسمم افتاد مکث کرد... بعد چندین سال یعنی قیافش زشت ترم شده بود خلاصه کارای پذیرشش انجام شد و دکترش اومد چون بچه تکون نخورده بود و مدفو.. کرده بود سریعا سزارین شد من بچرو اوردم بهشون نشون دادم امروز که همسرش اومده بود ازم سوال کرد سالها پیش چرا به من جواب رد دادی ؟ دلیلت چی بود