استارتر من ۱۷ ساله بودم که مادر مرحومم تو کما بود و من منزل خاله ام بودم...درواقع دو تا از خاله هام که بیوه بودن باهم زندگی میکردن و هر دو از جوونی سیگار میکشیدن و من که میدیدم اینها میگن سیگار باعث فراموش کردن غم و غصه میشه از رو جهالت و نادانی فکر کردم اگر سیگار بکشم میتونم غم بیماری مادرم رو فراموش کردم و خلاصه خبط کردم و سیگار کشیدم و خاله هام فهمیدن.یکی از خاله هام که عاقل تر بود اومد نصیحتم کرد قول گرفت ازم و منم از ته دل با پشیمونی زیاد قول دادم دیگه سمت سیگار نرم و قرار شد این سیگار کشیدن مثل یک راز بین من و دو تا خاله هام بمونه اما به محض اینکه بابام اومد اون یکی خاله ام همه چیز رو گذاشت کف دست بابام و به علاوه تو کل فامیل پخش کرد...مامانم به هوش اومد به مامانم هم گفت با اون حالش...مامانم خدابیامرز باهام رفیق بود و روشنفکرانه باهام برخورد کرد ولی آخ نگم از بابام...دیگه بابام هرگز اون بابای سابق نشد...هنوز که هنوزه با ۳۱ سال سن بابام سرکوفت اون سیگار لعنتی رو بهم میزنه...رابطه پدر و دختریمون که ورد زبون دوست و آشنا و فامیل بود شد شبیه رابطه دو تا دشمن...آخ که چقدر تحقیر شدم بابت یه اشتباه از سر نادانی و جوونیم... مامانم فوت شد چند سال بعد از این ماجرای کوفتی،اتفاقا همون خاله ام که ماجرا رو گذاشت کف دست بابام هم دو سال پیش فوت کرد اما راستش نمیتونم از ته دلم ببخشم و حلالش کنم..آخه مگه اشتباه من چقدر بزرگ بود که بخاطرش اینهمه تاوان بدم و بدنام بشم؟
استارتر خواهش میکنم کاری که خاله خدابیامرزم با من کرد رو شما با دخترخواهرتون نکنید...خودتون آگاهش کنید،نصیحتش کنید ولی رازدارش باشید اون از روی جوونی و ندانم کاری این کار رو داره میکنه