مجبوری یه فکر زد به سرت
بری ته و توش رو در بیاری
فکر که دست آدم نیست
ولی تایمی که میذاری براش و خودت رو توش غرق می کنی و از رویات غرق خوشی میشی
که دست خودته
بعد ده دقیقه حداقل به خودت یه stop بده
تو عاشق اون نیستی
عاشق افکاری و به دنباله ش احساساتی که از طریق اون افکار تو وجودت تزریق شد هستی
هر چه شده در تو هست
نه در اون
یک محرکی بود
که تو خیلی بهش بال و پر دادی
یه نقاشی ساده بود که تو با رنگ و لعاب اون رو تابلو فرشچیان تصور کردی
و حالا برای اون تابلو خیالی توهمی داری جون میدی