تو این یه سال مادره اصلا نزاشت محمد بره مریم و ببینه و بچه هم دست به دست میشد یه هفته خونه مادربزرگ یه هفته خونه خودشون که اون یه هفته ها هم نسترن توجه نمیکرد و مریم هم حالش بد بود و چندباری به مامانش گفت بره محمد بگه بزاره من بچه مو ببینم مادر مریم هم میره به نسترن میگه مریم حالش بده بزار بچه شو ببینه و نسترن هم میگه برا چی باید مادرشو ببینه مگه اصلا میشناستش الان دیگه من مادرشم و فلان بیسار دیگه مادر مریم خواهش والتماس که بزار بچه شو ببینه حالش بده
تا اینکه یک هفته میگذره و نسترن اصلا موضوع رو به محمد نمیگه و محمد هم وقتی مادر مریم رو توی بازار میبینه مادره میگه نزاشتی نوه مو ببینم و مریم حالش بده و خلاصه میرن مریم و میبینن و مریم هم بچه شو
دیگه خلاصه تو پروسه شیمی درمانی تشنج میکرد و کلیه اش از کار افتاده بود و دیالیز انجام میداد که متاسفانه بعد از ۳ سال فوت میشن
محمد و نسترن هم هرچقدر مادر پسره اسرار میکرد فایده ای نداشت اونا هم از هم طلاق میگیرن زهرا هم دیگه پیش باباش زندگی می کرد و باباش هم مجبور بود سرکار بره هم مجبور بود از زهرا مراقبت کنه اما اکثرا زهرا خونه مادربزگهاش بود و تا اینکه یروز محمد دیگه میگه من خستمه توانایی نگهداری زهرا رو ندارم و بچه رو میده دست مادربزرگش مادر مریم و غیبش میزنه پنج ماهی میگذره و خبری از محمد نیس و بعد حدود هشت ماه میفهمن معتاد شده و دایی هاش میارنش ترکش بدن که فرار میکنه از کمپ و بر اثر دوز بالای مواد مصرفی سنکوپ میکنه و فوت میشن زهرا هم پیش مادربزرگش وخاله هاش زندگی میکنه وچند ساله که از این ماجرا میگذره وایشون الان موفق ترین فرد زندگیشون هستن و برای وکالت میخونن و دوتا پسر دارن 🙂🥲