داییم گفت بلند شین شام درست کنید
من به مامانم گفتم خونه زندگی مال زنه
زن دایی هست همه چیز مرتب کرده درست کرده ترشی بسته بندی مرغ هر چی در کل گفتم خودش حضور نداره دست به وسیله هاش نزن در یخچالش باز نکن مامانم گفت راست میگی
کارت پولش داد داداشم رفت از بیرون شام خرید
زن داییمم رفته بود شهر دیگه شنبه بیاد
فهمید اونجایییم ساعت ۱۱/۱۲شب بود با عصابینت اومد همش یخچال چک میکرد داییم کشوند اشپز خونه داد میزد من نیستم چرا اجازه دادی شام بمونن خونه زندگیم اختیارشون
داییم گفت تو نبودی هیچی دست نزدن گفتن گناه داره دلمون نمیاد خودش خونه نیست بدون اجازش چیزی دست بزنیم زنداییمم خجالت کشید
کارم خوب بوده مگه نه