بابابزرگم ۴۰ سال قبل سره زمین یه سنگی از بالا کوه پرت میشه بهش میخوره از دنیا میره اونموقع مامانم اینا بچه بودن پیگیری نکردن مامان بزرگم خواسته پیگیری کنند نذاشتن الان بعد ۴۰ سال مامانم همش خواب میبینه که بابا بزرگم تو خواب گریه میکنه میگه خواستم بیام پیشتون نذاشتن