اول خونم و دزد زد
بعد بچم بیماری ویروسی گرفت بیمارستان بستری شد و خیلی اذیت شدیم
الان اومدیم خونه هنوز خوب نشده
خودمم گرفتم دارم دیوونه میشم
ولی هیچ کدوم از این اتفاقا ناراحتم نکرده
ولی از اتفاقی که توی بیمارستان افتاد شدیدا ناراحتی و افسردگی گرفتم
اونجا ی پسر ۱۴ سالع بود پیدا بود خیلی مهربونه
مشکل حرکتی داشت
جلو مامان باباش پر پر شد منم تنها کنارشون بودم و دلداری میدادم
یهو پرستار از اتاق احیا اومد بیرون گفت مادرش کیه و قشنگ گفت خیلی تلاش کردیم متاسفم 😔
تا اخر عمرم یادم نمیره خیلی دردناک بود خیلی خیلی خیلی