تا میبینن خوشیم میخوان گند بزنن به حالمون
چند روز پیش داشتم خاطره سفر به مشهد رو تعریف میکردم بعد یهو یکیشون برگشت گفت آره قبلنااا مامانت دعوات میکرد یادته 😐 اصلا ربطی نداشتااا نمیدونم چرا گفت
یا مثلا یهو برمیگردند به من میگن یه دقت داداش نخوایاااا بعد خودشون به مامانم میگن بیاریم
من یدونه خواهر دارم
مامانم گفتنی بچه بیار اصلا نمیگه نه میگه باشه میارم ولی خرجشو تو بده یا میگه عب نداره بچه اس دیگه کلا با شوخی جواب میده
من ولی نمیتونم جواب بدم یا حداقل بی محل هم نمیتونم بکنم میام خونه خودخوری میکنم
خالم و زندایی اینا فک میکنن مامانم پسر دوسته در حالی که مامانم خودش از خدا خواست خواهرم هم دختر باشه همش میگفت خدایا دختر میخوام منم میگفت همیشه دوس داشتم اول ۲ تا دختر داشته باشم بعدا اگه پسر شد پسر
بعد از مامانم هم ناراحتم نمیدونم چرا