بچه ها هر چقد فک میکنم اسمش یادم نمیاد ! حتی اسم شخصیت هاش. اگر میدونید بهمبگید
یه دختر و پسر که دوست بودن باهم طی شرایطی مجبور شدن ازدواج کنن ، خانواده هاشونم راضی نبودن ، پسر عمه ی پسره که پزشک یا روانپزشک بود ،بهشون تو خونه باغش خونه داد که اونجا باشن ، بعد از مدتی عکسهایی به دست دختره رسید ک نشون میداد پسره خیانت کرده بهش ، و پسره همون روز طی تصادف از دنیا رفت.
بعد از مرگش پسر عمه که فکنماسمش مهرداد بود خیلی به دختره رسیدگی میکرد و اینا چون خانواده دختره م طردش کرده بودن ، و در نهایت هم عاشقش شد.