با تمام وجود میفهممت
من بچه بودم پوستم تیره بود و آفتاب سوخته هم بود همه بخاطر پوستم میگفتن زشتی چون خوشکل از نظر اونا یعنی سفید
بزرگ شدم خیلی زیبا شدم پوستم چند درجه روشن تر شد ولی همچنان گندمیه و سفیده سفید نشدم
دوستم برگشت جلو همه میگفت سیاه
خودش سفیده ولی کل پوستش جوش و لکه
منم خواستم بهش بگم مهم اینه که پوستم تمیزه نه مثل تو پر از جوش و کثیفی ولی چیزی نگفتم بخاطر خود خدا که ببینه من قلب بزرگتری دارم و رو بندش عیب نمیذارم
لاغر بودم یه سریا میگفتن وای چقدر لاغر چقدر فلان
رژیم گرفتم تا وزنم رو آوردم بالا خیلی خوب شده بودم و توپر
همونایی که موقع لاغری بهم طعنه میزدن این بار میگفتن وای چقدر چاقی داری میترکی
دیگه رسما داشتم دیوونه میشدم
خیلی حال روحیم بد شد
مسئله این نیست که من زشت باشم یا خوشکل من اینهمه سال با این قیافه دارم زندگی میکنم ولی آسیب روحیش خیلی بده و اون حس ناکافی بودن که بهت میدن
در کل فهمیدم که واقعا من خیلی زیبا هستم و اونا حسودن
چون به هرحال دست کم من ۵برابر اونا خواستگار دارم اونم کیس های فوق العاده ولی اونا...