منو همسرم ۱۵ساله ازدواج کردیم همسرم اسفندماه ۵۰ سالش میشه ومن امسال ۳۱ سالم شد اینکه چجوری بااین تفاوت سنی ازدواج کردیم واینا بماند ماجرای دور درازی داره من خیلی کم سن بودم وبه قول خودش اون منو بزرگ کرد تواین سالها هرگز دعوای جدی یاقهرطولانی نداشتیم
امروز بعدنهار من اهنگ شاد گذاشته بودم توحال داشتم میرقصیدم شوهرمم داشت اماده میشد بره سرکارش گفتم بیا برقص بیا گفت دیرم شده ماشین دم دره کنار جاکفشی بود خم شده بود داشت کفشاش میپوشید پشتش داده بود بالا منم درحال رقص رفتم طرفش با باسنم زدم به پشتش با کله خورد به جاکفشی جاکفشی ام دی اف لبه هاش خیلی تیزه اصلا فکر نمیکردم تعادلش ازدست بده فکر کردم حواسش بوده دارم میام طرفش نشست همونجا هرچقد گفتم ببینم چی شده جوابم نداد دستش روصورتش بود دیدم دستش رو دماغش خونی شده هی میخواستم دستش بردارم اجازه نمیداد میگفت برو کنار پسرم واسش لیوان اب اورد اب وخورد من رفتم اب قند درست کنم دیدم چندتا دستمال کاغدی برداشت ورفت سرکارجوابم نداد زنگ زدم پیام دادم بی محلی کرد
الان پیاماش میزارم خیلی اعصابم خرابه 😓