یه حسی دارم طوریه که قلبم قشنگ داره زار میزنه
۴ سال هربار با رفیقام میرفتیم قلم چی میدادیم. الان همشون فارغ التحصیل شدن دانشگاه رفتن جز من
همیشه مسیر برگشت از حوزه رو همه باهم بودیم. هر جمعه به عشق اینا میرفتم امتحان میدادم بقیه دانش اموزا استرس داشتن من تو کونم عروسی بود
فردا واسه اولین بار باید امتحان بدم هیچ کدومشون نیستن لامصب استرس امتحانو خاطرات گذشته همه باهم قاطی شد تپش قلب شدید گرفتم