از شنبه تا چهارشنبه سرکار و کارهای خونه و درست کردن ناهار و شبم رسیدگی به خونه مامانم و درست کردن شام برای خودم ومامانم
فقط روز پنج شنبه خونه هستم که اونم از صبح تا شب باید کارهای خونه رو انجام بدم و کارهای مدرسه را برای شنبه انجام بدم
جمعه هم از وقتی بیدار میشم برای ناهار میرم خونه مامانم و تا شب
شبم میرم خونه مادرهمسرم که هردوتا خونه هم(خونه مامانم و خانه مادر همسرم) نمیشینم همش مشغول کارم
اصلا نمی فهمم زندگی یعنی چی؟
دلم برای مجردیم تنگ شده دلم برای اتاقم تنگ شده با خیال راحت برم تو اتاقم درس بخونم با دوستهام بریم بیرون خوش بگذرونم قرار بذاریم بریم کلاس، سینما
بدون هیچ فکر و خیالی بدون دغدغه زندگی و کار
چه میدونستم زندگی اینقدر سخته🥺
کاش تو نبرد بین مامان و بابام که بابام نمیخواست من ازدواج کنم و مامانمم میخواست هرطور شده من ازدواج کنم و هر روز خونمون جنگ بود بابام پیروز میشد و من ازدواج نمیکردم ولی متاسفانه مامانم برنده شد😭
خداروشکر از همسرم راضیم و مرد خوبی نصیبم شده ولی خستم از زندگی
الانم از صبح که بیدار شدم اینقدر کار کردم دارم از خستگی میمیرم اعصابم بهم ریخته
همسرم اومده ناهار خوردیم هرچی التماسم کرد دنبالم کرد گفت یه دقیقه بیا کنارم بخواب تا من خوابم ببره عادت داره من کنارش باشم تا خوابش ببره منم نرفتم😂
الانم همش داره از تو اتاق خواب صدام میزنه خنده ام گرفته
میگم من نمیام خودت بخواب😁