پدر من خیلی توداره.
تبریک گفت و یهویی غیب شد. من به خواهرم گفتم بابا خوشحال نشد انگاری! رفت تو اتاق دید داره سجده شکر انجام میده بعد با چشای ذوقی و اشکی اومد بیرون
دخترم یه ساله ازدواج کرده چند ماه بعدش هر وقت به باباش میگفتم مریضه حال نداره فکر میکرده حامله است باذوق وغیر مستقیم اشاره میکرد نکنه خبریه.به دامادم گفتم غش کرده بود از خنده
خدابیامرزشون، روحشون قرین رحمت و آرامش 💔
منم پدرم فوت کرده، همیشه میگفت بابا یه نوه برای من بیار ببرمش پارک، واسش بستنی بخرم، روزها میری سرکار منو مامانت نگه میداریم
قسمت نشد ببینه این روزهایی ک نقشه میکشید، الان باردارم ۶ هفته و ۶ روز 🥺
بچه اولم سقط شده بود و بارداری دومم بود.دستاش گرفت به اسمون و با گریه گفت خدایا این یکی سالم دنیا بیاد
تبریک نگفت ولی خوشحال شد. چی رو تبریک بگه آخه
نه خواهرم شهر دوره ولی در کل ما هی بهش میگفتیم اجی رفته سونو گفته بچه پسره یا مادرم وسیله خریده بود برا بچه هنری پدرم دیده بود ولی بازم باورش نشده بود بعد هی تو راه به ما میگفت مگه ۶ماه نیس ازدواج کردن کی حامله شد با اینکه خواهرم یه سال بود ازدواج کرده بود
بابای من چندبار اومد تبریک بگه روش نشد
اما عوامل پشت صحنه میگن انقد استرس بارداری منو داشته ک شنیده کلیییی ذوق کرده😂
بعد اونروز ی سوال راجع به عرق گیاهی داشتم میپرسیدم یهو بنده خدا با هول عجله گفت نخوریااا خوب نیست🤨
انقد دلم قنج رف😅😅
روش نمیشه خب بنده خدا
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
37 ثانیه پیش
37 ثانیه پیش
38 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز