من مامان بابامتا ته دنیا حمایتشمیکردن خودش چندبار هی قهر کرد هی اشتی بار اخر کامل جداشد باز ازواج کردن دیگ روش نشد از کسی بچه هم دیگ داشت و تحمل کرد
همه چی خیانت دست بزن زورگویی بددلی وپارانویید
مشکلتن چی بوده
من و همسرم خیلیی اختلاف داشتیم شاید بدتر و بیشتر از خواهرم ولی مندخسلی صبوری کردم خیلیی ومیدونستم انقد دوسش دارم برم هی خودم عذاب میکشم از دلتنگی هیچوقت قهرنکردم چون واقعا اذیت میشدم گفتم ی روزی میرم ک اگ برم طلاق بگیرم دیگبرنگردمانقد کمتنفر باشم ازش و انقد دول داشته باشم نرمخونه بابام ومستقل زندگی کنم اگ ترککردی زندگیت اگمشکلتون انقد عذاب دهنده بوده خودت اذیت نکن با نبودنش کنار بیا