من از بچگی با دخترداییم خیلی صمیمی بودم چهارسال اینا از من کوچیکتره ولی خیلی دختر سرزبون داریه
روز عقد با دختر داییم و منو نامزدم رفتیم آتلیه عکس بندازیم من ازش خواستم کنارم باشه خیلی استرس داشتم و کلا درونگرام
ولی دیدم نامزدم خیلی باهاش بگو بخند میکنه اصلا به من توجهی نمیکرد شاید چندکلمه توجه میکرد
حتی شب دخترداییم گفت سرم درد میکنه یهو دیدم نامزدم بدو بدو رفت تو قسمت داروها دنبال قرص سردرد میگشت براش
انقدر حرصم گرفته بود درسته چندساله میگذره
و کلا نامزدم یهو با دختر داییم بد شده خیلی ازش بد میگه ولی وقتی میبینتش خیلی باهاش میگه میخنده اما پشت سرش بد میگه