بعد از ماجرا من تو فضای مجازی با ی پسری اشنا شدم همون روزی که من عکسمو براشون فرستادم ازمن خوشش اومد و پیشنهاد داد همدیگرو ببینیم چون من زیاد اعتماد نمیکردم بعد از پنج ماه پیام و تماس بالاخره راضی شدم برم پیششون ی چند باری رفتم پیشش و مدام قسم میخورد منم مث خودت اولین بارمه میرم تورابطه و خیلی وابستت شدم و نمیتونم ولت کنم هیچ وقت بهت پیشنهاد غیر اخلاقی نمیدم تا زمانی که بیام خاستگاریت و فلان و... و منم چون این حرفا برام تازگی داشت و بهم محبت میکرد.. خوشم اومد فکر میکردم پسر خوب و پاکیه ی سالی میشد تو رابطه بودیم و من هر بار با استرس و هزار بدبختی میرفتم پیشش خیلی بهش وابسته شده بودم وقتی فهمید خیلی بهش وابسته شدم به من پیشنهاد داد ماکه اول و اخر مال همیم و رابطه و... اولش خیلی عصبی شدم و فوشش دادم بعدش اینقد گفت و گفت که قبول کردم ولی اصلا راضی نبودم و میگفتم میخام از این وضعیت خلاص بشم هم دوسم داره هم میخاد بیاد خاستگاریم و فلان ولی بعدش پشیمون شدم کم کم فهمیدم شکاک و سادیسمیه...بازم بهم پیشنهاد داد و اینبار هزار تا فوش بهش دادم و بلاکش کردم با ی شماره دیگه تماس گرفت هرچی که کادو برات خریدم و بفرست وگرنه میام دم در خونتون ابروت و میبرم منم دیگه نمیخامت فهمیدم روانیه🙂💔
بعد از اون ماجرا سه ماهی میگذشت که کم کم احساس کردم سر درد دارم و سرگیجه دارم حالم خیلی بد میشد ی هفته ای تو بیمارستان بستری شدم چون سیستم ایمنی ضعیف بدنم خیلی ضعیف شده بود کم کم درد و خارش و سر دردام اضتفه شد فهمیدم بیماری های تقارنی گرفتم و اون پسرم الکی بهم میگفت اولین بارمه تو رابطم💔شب و روزم شده گریه و افسردگی و ناراحتی تو این مدت هشت کیلو کم کردمه هر هفته باید زیر نظر دکتر باشم و منم نه اجازه دارم برم بیرون نه هم پول دکتر رفتن دارم
شب و روزم شده توبه و گریه و قران خوندن😔💔