2777
2789
عنوان

کاشکی زمان برمیگشت به عقب

123 بازدید | 14 پست

سلام دوستان دختری چند ساله هستم با کمبود محبت شدید بزرگ شدم طوری که پدرم هیچ گونه محبتی به من نکرد حتی سال تا سال پول تو جیبی هم به هم نمی داد که حتی لباس خونگی بخرم مدام با حسرت زندگی میکردم هیچ وقت پشت من نبود ومدام تو تنهایی برا مشکلاتم جنگیدم وهمیشه اعتماد به نفس من و پایین میاورد و من و پیش بقیه خورد میکرد ولی همیشه سعی میکردم محکم باشم هیچ وقت تاحالا نشده با پدرم بشینم حرف بزنم و بخندم و ولی با این وجود همیشه سعی میکردم شاگرد اول کلاس باشم چادر میزدم و همیشه نمازمو اول وقت میخوندم چهره خوبی داشتم به همین دلیل الا رقم میل قلبی من پدرم میخاست به اجبار من و به ازدواج با پسری بکنه که هیچ گونه علاقه ای بهش نداشتم هرچقدر با پدرم صبحت میکردم فایده ای نداشت سر من فریاد میزد و عصبی میشد  تو همون مدت بود که کرونا اومد و کلاسا مجازی شد و نیاز داشتم به گوشی و کتابای تستی برای کنکور ولی بازم پدرم به من گفت پول ندارم برات کتاب و گوشی بخرم کل زندگیم شده بود کابوس و وتنهایی و گریه  اجازه هم نمیداد برم بیرون کار کنم میگف بقیه حرف در میارن فوقولاده تعصبی بود و فقط حرف بقیه براش مهم بود حتی گوشی هم نداشتم که بخام مجازی پول در بیارم تا اینکه عمم ی گوشی گرند سامسونگ به من داد ولی من دیگ انگیزه ای نداشتم مدام به خودکشی فکر میکردم که کم کم گرفتار و وابسته فضای مجازی و دوستی و😭😭کم کم از درس فاصله گرفتم بع دلیل نداشتن کتاب کنکور و تستی دیه حتی نمازم نمیخوندم چت کردن با پسرا شده بود ی سرگرمی برا منی که هیچ گونه محبتی ندیدم برام لذت بخش شده بود بدبختی های من تازه اینجا شروع شد.... 😭😭

من دو سال تمام بیهوده یه مسیر طولانی رو برای درمان حضوری پسرم می‌رفتم که بی نتیجه بود.😔 الان  19 جلسه گفتاردرمانی آنلاین داشتیم و خودم تمرین میگیرم و کار میکنم. خدارو شکر امیرعلی پیشرفت زیادی داشته 😘

اگه نگران رشد فرزندتون هستین خانه رشد  عالیه. صد تا درمانگر تخصصی داره و برای هر مشکلی اقای خلیلی بهترین درمانگر رو براتون معرفی میکنن من از طریق این لینک مشاوره رایگان گرفتم، امیدوارم به درد شما هم بخوره

بعد از اون ماجرا به هر دری زدم که بخام زندگیمو سرو سامون بدم تنها راهی که میتونستم زندگیمو نجات بدم درس خوندن بود تصمیم گرفتم که بازم تلاشمو تا اخر ادامه بدم به رشته روانشناسی علاقه داشتم با وجود نداشتن کتاب های تستی درس خوندم و رشته مورد علاقمو قبول شدم ولی تو ی شهر دیه هرچقدر با پدرم صحبت کردم اجازه نداد و گفت اجازه نمیدم ی دختر تنها بره تو ی شهر دیگه مردم حرف در میارن و منم پولی ندارم که بخام خرج تو کنم که بری شهر دیگه همینکه به حرفت گوش دادم و قبول کردم به اون پسر جواب منفی بدی خداراشکـر کن دیگه واقعا کم اوردم و واقعا سرشکسته شدم  با ی پسری تو فضای مجازی دوست شدم و چند باری به بهانه رفتن به کتاب خونه رفتم به دیدنش و اون کم کم به من پیشنهادات غیر معقولانه میداد منم به خاطر وابستگی که نسبت به اون پیدا کردم به اشکال های مختلف پا گذاشتم رو اعتقاداتم و کم کم قبح همه چیز برام شکسته شد باورم نمیشد دختری که قبلا نماز میخوند و روزع میگرفت و شاگرد اول کلاس بود تبدیل به همچین دختری شد حس بدبختی و بیچارگی داشتم هرشب کارم شده بود گریه و زجه زدن و بی اشتهایی و افسردگی😭😭

خب اون پسره چی شد رفت؟؟؟؟؟

بعد از ماجرا من تو فضای مجازی با ی پسری اشنا شدم همون روزی که من عکسمو براشون فرستادم ازمن خوشش اومد و پیشنهاد داد همدیگرو ببینیم چون من زیاد اعتماد نمیکردم بعد از پنج ماه پیام و تماس بالاخره راضی شدم برم پیششون ی چند باری رفتم پیشش و مدام قسم میخورد منم مث خودت اولین بارمه میرم تورابطه و خیلی وابستت شدم و نمیتونم ولت کنم هیچ وقت بهت پیشنهاد غیر اخلاقی نمیدم تا زمانی که بیام خاستگاریت و فلان و... و منم چون این حرفا برام تازگی داشت و بهم محبت میکرد.. خوشم اومد فکر میکردم پسر خوب و پاکیه ی سالی میشد تو رابطه بودیم و من هر بار با استرس و هزار بدبختی میرفتم پیشش خیلی بهش وابسته شده بودم وقتی فهمید خیلی بهش وابسته شدم به من پیشنهاد داد ماکه اول و اخر مال همیم و رابطه و... اولش خیلی عصبی شدم و فوشش دادم بعدش اینقد گفت و گفت که قبول کردم ولی اصلا راضی نبودم و میگفتم میخام از این وضعیت خلاص بشم هم دوسم داره هم میخاد بیاد خاستگاریم و فلان ولی بعدش پشیمون شدم کم کم فهمیدم شکاک و سادیسمیه...بازم بهم پیشنهاد داد و اینبار هزار تا فوش بهش دادم و بلاکش کردم با ی شماره دیگه تماس گرفت هرچی که کادو برات خریدم و بفرست وگرنه میام دم در خونتون ابروت و میبرم منم دیگه نمیخامت فهمیدم روانیه🙂💔


بعد از اون ماجرا سه ماهی میگذشت که کم کم احساس کردم سر درد دارم و سرگیجه دارم حالم خیلی بد میشد ی هفته ای تو بیمارستان بستری شدم چون سیستم ایمنی ضعیف بدنم خیلی ضعیف شده بود  کم کم درد و خارش و سر دردام اضتفه شد فهمیدم بیماری های تقارنی گرفتم و اون پسرم الکی بهم میگفت اولین بارمه تو رابطم💔شب و روزم شده گریه و افسردگی و ناراحتی تو این مدت هشت کیلو کم کردمه هر هفته باید زیر نظر دکتر باشم و منم نه اجازه دارم برم بیرون نه هم پول دکتر رفتن دارم 

شب و روزم شده توبه و گریه و قران خوندن😔💔

بدترین دردی که قلبم داره تحمل میکنه حس بی پناهیه اینکه اگه به خانوادم بگم چه مشکلی دارم قطعا من و میکشن در حالی که مسبب تمام بدبختیام خودشون و کمبودایی که تو زندگی برا من متحمل شدن  و منم چاره ای جز تحمل ندارم 

ولی با این وجود سعی کردم بخونم برای رشته فرهنگیان و خودم از این وضعیت نجات بدم که حده اقل دستم بره تو جیب خودم بتونم بیماری که گرفتم و درمون کنم🙂💔

بعد از ماجرا من تو فضای مجازی با ی پسری اشنا شدم همون روزی که من عکسمو براشون فرستادم ازمن خوشش اومد ...

آخی عزیزم

نمیدونم چی بگم ک آرومت کنه سرزنشت هم نمیکنم چون حق داشتی به این راه بری وقتی محبت نمیدیدی ولی دیگه زود به هرکس اعتماد نکن

از الان به بعد خداهواتو داره میدونه پشیمونی نگران نباش

گاهی بیا درد و دل کنیم......

بدترین دردی که قلبم داره تحمل میکنه حس بی پناهیه اینکه اگه به خانوادم بگم چه مشکلی دارم قطعا من و می ...

الان داری برا کنکور میخونی؟؟
میشه درخواست بدم؟

گاهی بیا درد و دل کنیم......

آخی عزیزمنمیدونم چی بگم ک آرومت کنه سرزنشت هم نمیکنم چون حق داشتی به این راه بری وقتی محبت نمیدیدی و ...

ممنون عزیزم منم هیچ وقت امیدمو از دست نمیدم و میدونم خدا همیشه هوامو داره 

بله امسال ی سری کتابای کنکور گیرم اومده میخام بشینم بخونم برای فرهنگیان دعا کنید قبول بشم از این همه مشکلات نجات پیدا کنم🙂💝

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز