من با بدبختی و تنهایی درس خواندم روزایی ک دوستام کارآموزی میرفتن من میرفتم سرکار تا پول دانشکامو بدم هیچکس از من نمی پرسید داری چیکار میکنی الان ک درسم رو خوندم رفتم تو شرکت کار میکنم کارشناس آزمایشگاه هستم شرکت هستم پدر و مادرم میگن این چه شغلیع کلاس ندارع برو بیمارستان یا میگن استعفا بده در صورتی ک من پول نیاز دارم نمبتونم کاری ک با بدبختی ب دست آوردم رو رها کنم خیلی حالم بده حس میکنم پدر مادرم منو قبول ندارن حتی ی بار بابام گفت کاشکی میرفتی کارگری دانشگاه نمیرفتی در صورتی خودم صفر تا صدش رو دادم