الان که متاهل هستم بیادم میاد چقدر از آدمهای اون دورانم متنفر میشم. اینقدر وحشی و عوام بودن. یه دایی دارم که ۱۰سالی ازمن بزرگتره. یه کم عقب مانده ذهنیه. البته مابچه بودیم نمیفهمیدیم. من اون موقع۱۲سالم بود. از زندگی زناشویی یارابطه جنسی چیزی نمیدونستیم. یه دختر همسن من براش گرفتن که مریض بود بیچاره موقع رابطه جیق و داد و فریاد نمیزاشت داییم بهش نزدیک بشه. هرب هرشب اینا داستان داشتن. کم کم همه فامیل خبرداردن . هرشب از این عمه خانم و خاله خانمها میومدن و دایی و زندایی و میفرستادن تو اتاق حتی باهاشون میرفتن تو اتاق که باهم پیش اینا نزدیکی کنن. یکیشون عقلشون نمیرسید که این خانم مریضه باید درمان بشه. دختره خانواده ضعیفی داشت اوناهم نفهم و عوام. داییم هب هرشب زن روکتک میزد. هب برون فیلم پ و رن میزاشتن دختره تحریک بشه. آخر یه ب دخترع از زور درد وکتک دم صبح ازخونه فرار کرد و طلاق گرفت. وهر دومش درمانش کرد . الان۲تا بچه ۲قلوداره و خداروکر خیلی خوشبخته.