من و شوهرم سنتی ازدواج کردیم سن هر ۲تا مونم کم بود همدیگر رو دوست نداشتیم من فقط به خاطر بچه هام موندم شوهرمم از ترس مهریه و نفقه حالا بعد ۱۲سال زندگی میگه مهریه تو ببخشش برو۱۲سال پای بچه هام سوختم با کتک کاری هاش بد دهنی هاش بچه بازی هاش بچه ننه بودن هاش به خانواده ام خیلی بی احترامی کرد کلا خیلی همدیگر رو اذیت کردیم خانواده ها رو حالا کدوم انتخاب درسته
بذار...بگذار...گذاشتن...مخففش میشه بذ نه بز (من ملکه آبی پوش ملکه علم عشق و ثروت هستم)...فقط برای زیبایی خودت موهایت را شانه نزن ، گاهی مویت را شانه کن فقط برای خود مو ؛ او می خواهد مرتب باشد اما زبان سخن ندارد ، تو بر خال خالش دست بکش دندانت را مسواک کن فقط برای خود دندان ، او می خواهد تمیز باشد اما نمی تواند بگوید ، تو به او برس . به داد مخلوقاتی برس و کمکشان کن که توان تشکر از تو را ندارند . به مورچه ها غذا بده ، برگ درختان را نوازش کن ، خاک طاقچه را پاک کن ، اگر به مخلوقی کمک کنی و او در ازای کمک تو جای دیگر برایت جبران کند ، با جهان بی حساب می شوی ، اما اگر بی زبانها را آراسته کنی ، جهان به تو بدهکار می شود و بدهی خود را مانند تصویرت در آینه به تو پس می دهد . اگر یک مشت گندم به جهان بدهی ، جهان هم با همان حرکت دست تو مانند تصویر در آینه ، یک مشت گندم به تو می دهد ، با این تفاوت که مشت جهان بزرگتر است .
شما ۱۲ سال از عمرتون رو صرف این زندگیه هر چند ناخوشایند کردید قطعا یک حرفه یاد بگیرید و منبع درامد کسب کنید یا به نوعی از نظر مالی خودتون رو از هر شخصی بی نیاز کنید و بعد هر تصمیمی که خوشحالتون کرد بگیرید. مطمئنا هنوز سالها ی زیادی پیش روتون هست و شما یکبار زندگی میکند سعی کنید کاری رو انجام بدید که خوشحالتون میکنه.
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
هر کسی شرایط زندگی خودش بهتر میدونه و سعی کنید ارامش داشته باشید شما الان دیگه خودتون تنها نبستین و باید شرایط بچها رو هم در نظر بگیرین و بخاطر اونا بفکر درست کردن زندگی باشین تا تموم کردنش
خیلی عالیه یعنی به راحتی میتونید باز هم مستقل بشید.من هیچوقت تا به حال به کسی نگفتم که جدا شو یا ازدواج کن چون هر ادمی اونقدر رو زندگیش تسلط داره که بتونه خودش به این نتیجه مهم برسه چون این تصمیم اسونی نیست و قطعا تبعاتش برای خود اون شخص، من مطمئنم شما بهترین تصمیم رو میگیرید، اگر کاملا خوب و بدش رو کنار هم بذارید و توی عصبانیت و احساسی تصمیم نگیرید.
چندسال با خودم بود بعدرفت پیش پدرش،عزیزم نمیدونم باچه کلماتی حسمو بگم که متوجه بشی،ولی خیلی براش داغونم ،حسرتم اینه که کاش دوباره برمیگشت تو سن ۸ سال ،کارایی که نتونستم براش انجام بدم و براش بکنم،البته الان مردی شده دانشجو هست ،ولی هنوز این وظیفه رو شونه هامه واستخونام خرد کرده
پسری دارم که ماهه مطمئنم یه روزی آقاوکیل میشی و من بهت افتخار میکنم،میخوام بدونی مهمترین عشق زندگی مادری دوستت دارم مرد مادر