قبلا آره
من با آتش خشم و نفرت و انتقام نسبت به مادرشوهرم سلامتیم رو از دست دادم، روح و روانم و آسیب زدم، آرامش زندگی مشترکم رو سوزوندم ولی اون هیچیش نمی شد هر روز من ضعیف تر می شدم و عرصه برام تنگ تر...
ولی الان یاد گرفتم ببینم و بگذرم
براش آرزوهای خوب میکنم
بدیهاش رو از جهل و گمراهیش می بینم
دیگه اجازه نمیدم حس انتقام روح و روانم رو بیشتر از این فرسوده کنه
از وقتی براش خوب میخوام دیگه بدیاش به چشمم نمیاد
انگار خودم اون همه رنج رو جذب می کردم
هرچی بیشتر تقلا میکردم ابعاد بدتری از وجودش برام هویدا می شد
یه روز که تا مرز انفجار عصبانی شدم از رفتار زشتش
و با همسرم دعوای بدی کردم
نمیدونم چی شد و از کجا نیرویی پیدا کردم که بگذرم از بدیهاش
از وقتی گذشتم حالم خوب شد.