نمیدونم چرا بااینکه میدونم خودش آشنا شد خودش خواست بیاد جلو خودش همه همکارا رو خبر کرد که با من صحبت میکنه بعد زد زیر همه چیز بااینکه من سرترم ازش ولی....ولی گفت رفت خواستگاری یکی که خوشکلتره.
من ناراحت نیستم که از دستش دادم فقط دلم شکست چون اعتماد کردم و ترسام و غمهام و ضعفام و خیلی چیزا رو بهش گفتم فکر میکردم فرق داره فکر نمیکردم اینجوری بشه
همشون همینن عزیزم
میگذره عزیزم.
مردا همینن. نمیدونم برای چی وقتی کسی رو نمی‌خوان بهش امید میدن و ادای عاشقی رو درمیارن
واقعا اینو بهت گفت
ولش کن
مفت نمی ارزید
خوب ک الان شناختبش
اگر نمیرفت و تااخر میموند هیچ وقت نمیشناختیش
حتی کارماش هم برا ماست آدمی ک ظلم میکنه ک چیزیش نمیشه
هنشون همینن درکت میکنم
من درگیر آدمی شدم خودش داغون، خانواده و خاندادن بی ریشه، بد دهن و بدذات، نه تیپ نه قیافه نه هیکل هیچی نداشت.
خودش اومد جلو، خودش اصرار داشت، بهم اعتماد بنفس میداد، بهم توجه میکرد.
دید گول خوردم ریز ریز بهم صدمه میزد، از زخم زبون بگیر تا تو کار سواستفاده میکرد منم ساده بودم نمیفهمیدم.
من اینا رو فهمیدم، یجایی خودم دیگه قهوه ایش میکردم.
خواستگار داشتم یجوری رفتار میکرد که با منه ولی هیچوقت پیشنهاد نمیداد.
باقهر میکرد نازمو میکشیدم در صورتی که نه میگفتم اون دوست پسرم نه پیشنهادی از طرفش شد.
اگه این مشخصات رو تقریبا مثل من داره بهت بگم خوش بحالت داره میره، آب هم بریز پشتش بگو دیگه نیای ها...
اینا خودشیفته ان برو در موردشون اطلاعات کسب کن.
اون اطلاعات هم که بهش دادی برای پیدا کردن نقطه ضعف و ضربه زدن بود.
خدا رو شکر کن خودش رفت اگه میموند بدبخت عالم میشدی
