من یه همکار داشتم که اوایل زل میزد بهم یا از دور نگاه میکرد بعد رفت به بقیه گفت نظرم چیه. بعد که باهم حرف زدیم که آشنا بشیم ینی تماس و چت آخه از سنتی خوشم نمیاد، گفت بریم کافه ای جایی حرف بزنیم من رد کردم شهرمون کوچیکه خونوادمم سختگیرن.همون تماسشم یواش جواب میدادم میترسیدم.خلاصه گفت بیام جلو زود به مادرت بگو.منم بیکار شده بودم ناراحت شغلم بودم. بعد اون گفت بگو بگو من گفتم یه دوماه صبرکن.اون اینمدت به پیشنهادخونوادش میرفت خواستگاری گاهیم به من نمیگفت.بعدمن قبلا بش گفتم قبل از تو من با یه همکار دیگه آشناشده بودم و اذیتم کرد و نیومد جلو. بعد گفت تو منتظراون بودی ناامید شدی اومدی سمتم. داستان منو و تو تموم شده و نمیییام خواستگاریت و...
خب اینکه سر کار نمیرفتی چه ربطی به خواستگاری داشت؟ منم جاش بودم فکر میکردم منتظر قبلی هستی و اونو تو آب نمک خوابوندی. خب دختر خوب اگه خوشت اومده بود میذاشتی بیاد.
من دو سال تمام بیهوده یه مسیر طولانی رو برای درمان حضوری پسرم میرفتم که بی نتیجه بود.😔 الان 19 جلسه گفتاردرمانی آنلاین داشتیم و خودم تمرین میگیرم و کار میکنم. خدارو شکر امیرعلی پیشرفت زیادی داشته 😘
اگه نگران رشد فرزندتون هستین خانه رشد عالیه. صد تا درمانگر تخصصی داره و برای هر مشکلی اقای خلیلی بهترین درمانگر رو براتون معرفی میکنن من از طریق این لینک مشاوره رایگان گرفتم، امیدوارم به درد شما هم بخوره
آخه من برام کارم اولویت داره و اگه براش مهم بودم صبر میکرد
عزیزم این حرفت اصلا منطقی نیست کار یه مقوله است ازدواج یه مقوله جدا نمیشه تو هرقسمت از زندگی شکست خوردی بقیه زندگی رو چندماه تعطیل کنی.. شما که عاشق و معشوق نبودید. فکر کرده نمی خوایش و دو دلی و به قول خودش امید داری این دو ماه اون قبلی بیاد.