2777
2789
عنوان

داستان ترسناک

38 بازدید | 4 پست

این ماجرا مال حدود20سال پیشه چند روزه دوباره یادم افتاد

شاید یه کم ترسناک باشه میترسید نخوندیدش



روز نهم محرم بود

توی روستا بودیم و کنار مامانم توی حیاط نشسته بودیم ازبالای ایوون دسته عزاداری رو نگاه میکردیم

داداشم توپشو برداشت وگفت من میرم با دوستام یه کم فوتبال بازی کنم


داداشم ودوستاش میرن سمت یه سبزه زاری که بیشتر شبیه مرداب بود


همینکه میرسن یکی ازدوستاش میگه روی اب رو نگا یه عروسک افتاده

اینا یه کم میرن داخل اب و با چوب که  عروسک رو بیارن یهو 

یهو موجی که میاد اونو تکون میده وجسم رو یه کم بالا میارع

داداشمم که میبینه این ادمه نه عروسک  چون جسد به پشت افتاده رو اب وبخشیش زیر اب بود اول نتونستن درست تشخیص  بدن

ولی با سن کمش باز برا اطمینان با چوب دستش پاچه شلوارشو کنار میزنه و از روی موی بدن میفهمه که واقعیه و بد بدو با دوستاش میاد سمت خونه

بچه یه چیزی تو دلم مونده نگم میترکم😍

جاریمو بعد مدت‌ها دیدم، انقدرررر لاغر شده بود که شوکه شدم! 😳

پرسیدم چی کار کرده تونسته اون لباس خوشگلشو بپوشه تازه دیدم همه چی هم می‌خوره!گفت با اپلیکیشن "زیره" رژیم گرفته 
عید نزدیکه و منم تصمیم گرفتم تغییر کنم. سریع از کافه بازار دانلود کردم و شروع کردم، تازه الان تخفیف هم دارن! 🎉

شما هم می‌تونید با زدن روی این لینک شروع کنید

من ومادرم نشسته بودیم یهو صدای داد وکمکشون پیچید تو کل روستا

صدای دسته عزاداری قطع شد

کل مردم رفتن سمت جایی که جسد بود

جسد رو ازاب کشیدن بیرون و با تاخیر امبولانس اومد

همهمه ای شد که صدا ب صدا نمیرسه

تو دوروز اخر دهه محرم اونموقع دسته عزادار دوروستای بالا وپایین یکی میشدن براهمین دورتا دور اون منطقه پراز مردم دوتا روستا بودن

تو اون اوج شلوغی یهو گریه های یه پسر وداد زدنش همه رو ساکت کرد

هی میگف این بابای منه

این بابای منه

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز