سه ساله دارم‌کلفتی کس‌و‌کار شوهرمو‌میکنم خسته شدم‌دیگه
برادرشوهر پیری دارم زن‌نمیگیره من یه نفس راحت بکشم یه روز بی دغدغه غذا درست کردن و اسایشو ببینم
سه ساله شوهر کردم تو این سه سال اندازه سیزده سال شکسته شدم پیر شدم
دیگه شوهرم هر چی خوبی بهم کنه ب چشمم نمیاد فقط میخوام خلاص شم از دستشون
اهل منت گذاشتن نیستم دیگه انقدر بهم فشار اومده خسته شدم و میگم
هرجا میخوام برم مهمونی هرچی اول باید غذای برادرشوهرمو درست کنم بذارم براش بعد برم
احساس میکنم خیلی بدبختم هیشکی مثل من نیست
چند سالشه؟
چرا ازدواج نمیکنه؟
همین فردا زن بگیره زنش میشه تتج سر همه ولی تو توی نقش کوزت باقی میمونی
نکن عزیزم
عروس گرفتن ،کلفت که نگرفتن
خواهر نداره؟
من دقیقا با پدرشونرم درگیر بودم میخواستیم بریم عروسی مهمانی اول باید غذای اونو میدادم
نمیدونم چرا این حرفا همون روز اول یادتون نمیفته خوب که سرویس میدین و میشه وظیفه تون تاااااازه یادتون میفته من کلفت خانواده شوهرم نیستم😐
یعنی چی ،مگه خونه پدر شوهرت زندگی میکنی؟
گردن نگیر به قول ابجیم گردن گیرتو خراب کن ؛ اگه بهت چیزی گفت شوهرت بگو من زن تو ام نه زن برادرت مگه کلفت گرفتید
چقدر سخته شرایطتون .امکان مستقل شدن ندارین؟
حتی فکر کردن به این نوع زندگی سخت و اعصاب خرد کنه چه برسه تو واقعیت اینجور زندگی کردن
شوخی میکنی دیگه؟
برادر شوهر کی‌باشه که عروس براش غذا بپزه
مادرش خواهرش چه غلطی میکنن
عجباااا
مگه با هم یه جا زندگی میکنید،شوهرت چی میگه
