قلبم ریخته بود دقیق ساال گذشته بود عروسی پسر خاله من بود
بعد مجلس رفتیم خونه باغ خاله
خلاصه من اهل رقص و خنک بازی نیستم و سنگینم و سنگین
تو عمرم با کسی نبودم ک بخام پا بدم من کناررمامانم و آبجی هام بودم
داداشم بی خود بی جهت از داخل خونه اومد جلوی جمعیت گفت برو گمشو .
من اینقدر رنگ ب رنگ شدم هفت رنگ فقد خواستم دلیل این حرف داداشم رو بدونم
این بگم همه مشروب خورده بودن
حالیشون هم نبود
وقتی این کلمه رو شنیدم فقد رفتم داخل ماشین یهو داداشم اومد گفتم این چه حرفی بغۻ کردم گریه کردم
گفت اون یارو چرا نگاهت میکرده؟
ـگفتم کی من از روحمم خبر ندارمـ گفتم از دست شماها ازدواج کردم
نزااشتی ادامه تحصیل بدم
مردم و زنده شدم اخه منی ک بی خبر بودم منی ک پوشیده بودم 😭
اون شب خواب نرفتم تا صبح همه بزن بکوب من تو ماشین کلی گریه کردم چشمام پف کرده بود
داداشم گفت اشتباه کردم گفتم
تو هم بیا بمن بگو برو گم بشو
گفتم من چرا ب بزرگترم بگم گمبشو؟
نمیگم ولی کارت اشتباه بود
ولی هنوز دردش تو دل منه
کار درستی نیس دل شکستن هنر نیس
دردش تو قلب منه هنوز