فرداش که رفتم مدرسه دیدم دوستم اومد توپید بهم که چرا گوشیو رو علی قطع کردی گفتم من خجالت کشیدم و متنفرم ازش من دوس پسر نمیخوام ی مدتی گذشت و تو این مدت پسره همش پیگیریم بود میرفتم مدرسه میومد جلو کوچمون میومدم از کلاس بیرون میدیدم جلو مدرست چند مدت گذشت دیدم از رو نمیره همش پیام میفرسته دوستم گفت علی میخواد بره سربازی قبلش مسخواد تورو ببینه گفته توروخدا فقط ی بار بیا ببینمت با هزار ترسو دلهره قبول کردم فردا صبح با کلی استرس یکم زودتر رفتم جلو کوچه دیدم هیشکی نیست زود رفتم کوچه عقبی که اونجا قرار داشتیم این اولین باری بود که با ی پسر داشتم صحبت میکردم و جایی میرفتم سوار ماشینش شدم چقدررر استرس داشتم دیدم میگه ی کیسه گذاشتم اون پشت ماله تو هست بردار گفتم باشه گفت بلاخره افتخار دادی اومدی گفتم بله گفت خیلی دوست دارم منو تنها نزار با من باش هر چی که تو بگی ی دور زدیم منو برد جلو مدرسه البته اینم بگم من پشت نشسته بودم شدیدا استرسی و ترسو بودم از ماشین پیاده شدم که ....