میخوام داستان زندگیمو بنویسم موندم بنویسم یا نه هم طولانیه و هم بسیار غمگین

30nazpari

مدیر استارتر

عضویت: 1401/03/26

تعداد پست: 340

نمیدونم بگم یا نه

1403/10/17

23:34

0 نفر لایک کرده اند ...

اظهار نظر

مشاهده افراد آنلاین

mozysa

عضویت: 1398/11/19

تعداد پست: 11005

گفتی لایک کن

اگر بودنمان مرزهای زندگی کسی را وسعت داده،می ارزیم وگرنه که هیچ...

1403/10/17

23:34

1 نفر لایک کرده اند ...

vojooood

عضویت: 1401/05/23

تعداد پست: 1115

بگو خودتو خالی کن

1403/10/17

23:34

1 نفر لایک کرده اند ...

مامان ریحانه

بچه یه چیزی تو دلم مونده نگم میترکم😍

جاریمو بعد مدت‌ها دیدم، انقدرررر لاغر شده بود که شوکه شدم! 😳

پرسیدم چی کار کرده تونسته اون لباس خوشگلشو بپوشه تازه دیدم همه چی هم می‌خوره!گفت با اپلیکیشن "زیره" رژیم گرفته
عید نزدیکه و منم تصمیم گرفتم تغییر کنم. سریع از کافه بازار دانلود کردم و شروع کردم، تازه الان تخفیف هم دارن! 🎉

شما هم می‌تونید با زدن روی این لینک شروع کنید

90golgoli

عضویت: 1403/09/04

تعداد پست: 171

بنویس ولایک کن

1403/10/17

23:35

1 نفر لایک کرده اند ...

msdina

عضویت: 1398/02/05

تعداد پست: 4234

گفتی منو لاب‌ کن

1403/10/17

23:35

1 نفر لایک کرده اند ...

لواشک_گوجه_سبز

عضویت: 1402/03/01

تعداد پست: 1621

به نظر بنده غمگین ننویس

خودمون خیلی غم داریم

رو من که اثر بد می گذاره می شینم گریه می کنم

احمق‌ها به همین راحتی اداره می‌شوند استالین دیکتاتور روسیهً ،خواست که برای او مرغی بیاورند او آنرا گرفت در حالیکه با یک دست آنرا میفشرد با دست دیگر شروع به کندن پرهای آن مرغ کرد مرغ از درد فریاد می زد و سعی می کرد از هر راه ممکن فرار کند. پس از پایان کار به یارانش گفت: "حالا ببینید چه اتفاقی می‌افتد" او مرغ را روی زمین گذاشت و چند دانه گندم جلوی او ریخت و از او دور شد همکارانش دیدند که مرغ بیچاره در حال درد و خونریزی او را دنبال میکند استالین با دانه‌های گندم ، مرغ را به هر گوشه از اتاق بسمت خود می‌کشید در همه این مراحل مرغ پی در پی ، او را تعقیب می‌کرد و قدم به قدم همراه او بود!!استالین گفت:مشاهده می‌کنید که مرغ با وجود تحملِ تمام دردهایی که من برای او ایجاد کردم؛ به دنبال من می‌آید احمق‌ها به همین راحتی اداره می‌شوند!

1403/10/17

23:36

1 نفر لایک کرده اند ...