شوهرمم هیچی نگفت ولی خیلی ناراحت شد و فقط گفت فاطمه نزار بینمون نفرت بیفته گفت من فقط خیلی دوستت دارم وارم مدارامیکنم باهات وگرنه تو انگشت کوچیکه ی مامانتم نمیشی و ادما اینجور جاها خودشونو نشون میدن
بعدش دیگه رفتیم خونشون بازم بدبخت سرمو بوسید گفت بهش فکر نکن عیب نداره بخدا من خونرو خیلی سخت خریدم همون هم برام خیلی ارزش داره توروخدا خونه باباتو توسر من نزن
منم معذرت خواستم و واقعاااااا شدمنده شده بودم عذاب وجدان داشتم
دیگه چیزی بروم نیورد و طبیعی بودیم باهم اما مثل همیشه نه 😔