بچهام فعلا کوچیکن ولی انشالله همین کارو میکنم،از اول ازدواج خیلی دیر به دیر میرم فقط خونه ی یه خواهر شوهرم که همسایه ی دیواربع دیواریم،سه چهار ماهی یبار میرم خانواده ی شوهرم که اصلا نمیان مثلا زایمان کردم نیومدن بچه ی دومم بدنیا اومد اونهمه بیمارستان بستری بودم نیومدن،پسرم دستش شکست چقدر گرفتاری اونا نیومدن منم خیلی دیر ب دیر میبینمشون جاریم هم همسایه ی دیوار ب دیواریم
چون از نظر اونا من ساده ام بی کلاسم چون خوشگل نیستم انسانم نیستم،کم حرفم،آخه منو اقوام شوهر کلا غریبه ایم هیچ حرفی با هم نداریم،مثلا در شاًنشون نیست بیان خونه من خودشونو میگیرن،من طایفه ی بالای ندارم اینجا همه چیز از روی خوشگلی و پولداری و طلا داری و خونه ی خوب و طایفه ی بالا وسلیطه بودن محاسبه میشه،
سلام عزیزم ایشون به شما حسودیش شده از وقتی که با همسرت ازدواج کردی حس میکنه تو رقابت افتاده و
هووو پیدا کرده شما باید اعتماد بنفس خودت و بچهات رو بالا ببری به خودت برس جلوش نادیدش بگیر گفتم ادم سمی رو نادیده بگیر خدا که نیست؟
حالااقوام شوهر کین؟ همه دوست دارن فاصله بگیرن
شما دوست داری بهشون بچسبی خودت خوش باش با همسرت خودتون یه خانواده هستین بد باشه بدی میبنه شک نکن
اوناهم انقدر نفهم هستن که خوبی شمارو نمیبنن حرف ایشون گوش میدن این بخاطر چیه بخاطر اعتماد بنفس نداشته شماست خوبی که از حد بگذرد نادان خیال بد کند
آخه چیزی ندارم که بهم حسادت کنه،نه خونه زندگی درستی نه طلایی نه ماشین نه قیافه ای دارم،اون طلا برای خودشو دختراش موتور تریل گوشی آیفون برای پسراش خونه ی با لوازم سلطنتی قیمتی همه چیز داره ماشینم داره ولی شوهر من همیشه دستش برای گدایی درازه،ما اصلا همو نمیبینم با اینکه دیوار به دیواریم سه چهار ماهی یبار اونم مراسمی ختمی جشنی یا مُحرمی،بت این حال با من اصلا حرف نمیزنه خودشو میگیره
عزیزم بچهاتو بزار مهد تا دوستای جدید پیدا کننن و ارتباط سالم رو یاد بگیرن
تا میتونی توی جمعای سمیشون حضور پیدا نکن مجبور شدی بچهاتو نبر اونم مجبور شدی بهشو بگو کنارت بشینن و تکون نخورن
دوست اجتماعی پیدا کن و روابط خانوادگیتونو گسترش بدین مثلا باهمکارای شوهرت همکلاسیا و دوستای بچهاتون با درو همسایه ارتباط بگیرین
همسایه هام همشون فامیل شوهر که جاری همه رو کرده بنام خودش انگار سند اونا رو داره دایی عمه عمو خاله ی شوهر دختر خاله و دختر عموی شوهر عروس خاله ی شوهر همه رو کشیده به خودش،شوهرم شاغل نیست که همکار داشته باشه بیکاره،بچهامم هنوز کوچیکن مدرسه نیستن،رابطمون خیلی کمه بازی سه چهار ماهی تو یه مناسبت مارو میبینن بچهاش هار میشن میفتن به جون ما اون مجلس رو به جونم زهر میکنن منم بچهام برمیدارم و میرم خونمون چیزی ک دقیقا جاریم و بچهاش میخان
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
34 ثانیه پیش
35 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز