بچها بیرحمترین موجودات روی زمین هستن

ما وسط محله ی شوهرم همشون قوم الظالمین شوهرن،دیگه نمیتونم جایی دیگه برم،آخه تو عروسیا جشنا اعزاداریا اینجا باید برم

مادر شوهر ندارم،ولی خواهر شوهرم با اون جاری بدجنس دوستن و در ارتباطن معلومه از اون حمایت میکنن،چون به بچهای خواهر شواهرام یاد دادن اونا هم تا بگم از بچهاشون طرفداری میکنن

هر جای میرم همش با هزار بچه درگیرم،گفتم اونا هفت متر زبون درآوردن باهام فحش دعوا منم شدم مسخره ی هزارتا بچه بچهام هم کوچیکن دنبال هر بچه ای میرن اینا میان اون بچه رو میکشن میبرن،خدا میدونه چی میکشم الانم هرگز خونه ی خواهر شوهری نمیرم از دست بچهای جاری خیلی ذات بدی دارن ازشون میترسم 

جاریم خودش هر جت منو میبینه طعنه میزنه،من میرم خونه ی خواهر شوهر این ناراحته بدش میاد از بس غیبت منو کرده جلوی بچهاش اونا هم از منو بچهای طفلم بیزارن،خودش فهمیده میبینه منم گفتم دخترت بچهامو زده میگه نمیزنه دختراش خیلی پلیدن تا میگم بچهام نزن فحش میده میگه نیا اینجا خونه ی عمه ی ماست،حقم دارن عمه ها اونا رو میخان با من سرسنگین چون من زبونی ندارم ولی جاریم سلیطه ازش میترسن

دلیل کار جاریم نمیدونم از روزی که اومدم حسش حسادته بهم نه خوشگلم،نه پولداریم،نه هیچی فقط ساده و محترم و بااخلاقم،فقط بقیه جلوش تعریف منو کردن این ازم متنفر شده درحالیکه خودش از یه طایفه بالاست خون زندگی طلا خودش با دختراش تمام لوازم زندگی داره بچهاش موتور پاکشتی،دختراش طلا گوشی‌های آیفون،ولی منو شوهرم نه خونه زندگی خوبی ماشینم نداریم قیافه هم ندارم،تازه جاریم خانوادمون نمیشناسه تا جایی اونا رو میبینه باهاشون بده ازشون متنفره

آره بخدا ، بچهای من خیلی کوچیکن دلیل بدرفتاری بچهاش در حالیکه یکی از دختراش کلاس چهارم و یکی اول راهنمایی چیه؟

خواهرزادهی همسرم برحمت خدا رفت یه چند روز مجبور به رفت آمد بودم بخاطر حرف مردم دائم اون دختر راهنمایش چندتا دختر جمع کرده بود تو گوشی حرف میزدن به من میخندیدن هر جا میرفتم این یکی رو برمی‌داشت میومد نگاه من تو گوشی حرف و میخندیدن،کسی که نبود پسرای خواهرشوهرامو می‌آورد تو گوش اونا چیزی میگفتن نگاه منو میخندیدن،خیلی غمگین شدم اونا بچهای دیگش دختر پسر دقلوشم بچهامو میزدن و نمیذاشتن همراه بچه ای بازی کنن

با آدم حسود هیچی نمیشه کرد فقط باید ازشون دوری کرد،من اینجا غربلم هیچکس باهام  دوست نیست هیچکس باهامون رفت آمد نمیکنه،اونا با جاریم میان قلیون جاریم ماشین داره سوارشدن میکنه میرن شهر خیاطی خرید چون ۲۰ ساله باهاشون زندگی میکنه یکی از خواهرشوهرام عروس همین جاریمه واسه همین وصلت کردن دختر دادن دختر گرفتن،هوای اینو دادن نه منو