سی و هفت سالمه
از کودکی نوجوونی جوونی ازدواج خانواده هیچی هیچی
من روز خوش ندیدم
بچه بودم گفتم بزرگ میشم درست میشه بزرگ شدم گفتم ازدواج کنم ازدواج کردم بچه دار شدم جدا شدم هرچی از هجده سالگی با کار جمع کردم و هکسر سابق و معشوقه ش بالا کشیدن خانواده ای که نتونستن و نشد حمایتم کنن
از هجده سالگی کار کردم هیچی از خانواده نگرفتم خودم خودمو کشوندم تو شهر غریب گشنگی کشیدم حقارت کشیدم تا رسیدم به یه جایی ازدواج کردم خیانت دیدم اعتیادش رو دیدم دست بزن و اخرم کشید بالا دار و ندارم
یک هفته قبل زایمان سه روز بعد زایمان هفت ماهگی پسرم یکسالگی ش و،،،، هکش خیانت اعتیاد کتک ضرر مالی