من باردارم و حالت تهوع و ضعف و بی حالی و سرگیجه دارم
بخاطر همین نمیتونم غذا درست کنم،
صبح تا شب تو خونه رو تخت دراز کشیدم تک و تنها
مادرم ازم دوره، مادرشوهرم نزدیکه اما اصلاااا دستش نمیره غذا درست کنه بیاره،
شوهرم همش دوسه روز غذا درست کرد...بعدم الان چند روزه از سرکار میاد یک کلمه با من حرف نمیزنه و رفته تو قیافه، منظورش اینه که چرا پا نمیشی غذا درست کنی...منظورش اینه من پنج عصر میام خونه نمیخوام دست به سیاه و سفید بزنمو تو باید غذا رو درست کنی حتی اگه بمیری...نه همدلی نه همراهی نه هیچی...
دلم ازش خیلی گرفته...
اصلا نمیفهمه من حالم خوب نیس
گشنمه اما نمیتونم غذا درست کنم...حالا بچه تو شکمم هیچی. دلم واسش میسوزه...
نه از بیرون برام غذا میخره نه تو خونه کمک میکنه چیزی درست کنم
بهش میگم شام چی بخوریم؟ میگه من سیرم چیزی نمیخورم.
...
مامانم میگه پاشو بیا اینجا
ولی راستش اوندفعه رفتم خونه مامانم، شوهرم گفت دیگه نمیام دنبالت همونجا بمون، منم راستش لعنت به این زندگی چون ازدواج دوممه خیلی ترسیدم که نیاد دنبالم ...
الان که دیگه یه بچه هم تو شکممه میترسم برم خونه مامانم و نیاد دنبالم...یا اینقدددددر استرس نیومدنشو دارم که میترسم بچه م طوریش بشه.
راستش از طلاق به شدت میترسم چون جایی رو ندارم برای رفتن، بخاطر همین اینکه شوهرم بگه نمیام دنبالت منو به شددددددت میترسونه و بهم استرس میده...
...
خانومای دیگه میگن ویار کردیم شوهرمون رفته فلان چیزو خریده برامون، اونوقت شوهرم حتی واسش مهم نیست من یه غذای روزانه هم ندارم بخورم، ناز کشیدن و اینا که اصلا جزو محالاته...
یعنی الان که سه ماهمه، اصلا تا حالا چیزی که بگم چون من باردارم خریده بخورم اصلا...چیزای معمولی مثل همین غذا از بیرون،شیر ،ماست،میوه، آجیل و...