همه چی رو به راه بود تا یه خانم خیلی بد اخلاق وارد مغازه شد رفتم طرفش تا لباس رو نشونش بدم اما کسی نبود بگه آدم حسابی چرت تو میری وقتی بقیه از سرجاشون تکونم نمیخورن فتم سلام کردم جوابی نگرفتم با بد اخلاق گفتم روسری طرح دار می خواستم من گفتم چشم روسری ها رو نشونش دادم روسری پرت کرد رفت عجب آدمی بود با همکار ها بعد از تموم شدن کار رفتیم پارک کناری از اونجایی که تازه دانشگاه قبول شده بودم بستنی رو مهمون من شدن اما باید بر می گشتم دیرم شده بود تصمیم داشتم باهم خوابگاهیامم رابطه ام رو بهتر کنم.................