2777
2789
عنوان

شهری که برایم غریب بود رمان

35 بازدید | 1 پست

همه چی رو به راه بود تا یه خانم خیلی بد اخلاق وارد مغازه شد رفتم طرفش تا لباس رو نشونش بدم اما کسی نبود بگه آدم حسابی چرت تو میری وقتی بقیه از سرجاشون تکونم نمیخورن فتم سلام کردم جوابی نگرفتم با بد اخلاق گفتم روسری طرح دار می خواستم من گفتم چشم روسری ها رو نشونش دادم روسری پرت کرد رفت عجب آدمی بود با همکار ها بعد از تموم شدن کار رفتیم پارک کناری از اونجایی که تازه دانشگاه قبول شده بودم بستنی رو مهمون من شدن اما باید بر می گشتم دیرم شده بود تصمیم داشتم باهم خوابگاهیامم رابطه ام رو بهتر کنم.................

براشون کیک درست کردم یه کیک خیس خوشمزه باهاشچای هم دم کردم به سمت دوستام رفتم بهشون سلام کردم نشستم این دومین سلام من به اونا بود از روزی که اومده بودم انقدر مشغله داشتم که نتونسته بود فراتر از این برم یکی از دخترها اومدکیک برد من تو جمع خودشون دعوت کرد تا پاسی از شب حرف های شیرین میزدیم و خوش وبش می کردیم تا که چشم به ساعت افتاد دیدم ساعت دو نصفه شب عذر خواهی کردم رفتم بخوابم

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792