توی این روستای لعنتی ک هیجارو نداره برم همش تو خونم به درو دیوار نگاه میکنم شهر نمیزارن برم تاحالا تنهایی نرفتم و ااصصصلا اجازه ندارم ۱۸ سالمه
۱۵ ازدواج کردم نامزدمم خیلی بدتر از خاتواده خواهر ندارم
خیلی تنهام همش سرم تو گوشیه و اگ بخام زندگیمو بنویسم یه کتاب میشه
زندگی عادی بقیه برام شده حسرت واقعا خنده داره
بابام معتاده همش تو خونس
تاحالا هیچ مسافرتی نرفتم با خانوادم
چرا با نامزدت مسافرت نمیری؟ باید قانعش کنی که زندگی مستقل میخوای ، خوش گذرونی میخوای
بخدا منم چندماهه ازدواج کردم عین افسرده ها شدم ، فقط دارم روز رو شب میکنم ،تو شهر غریب دیکه نه رفیقی دارم نه جایی واسه رفتن
سلام. خدا قوت.
صحبت کن باهاشون. یادتم باشه معمولا همه مشکلاتی در پشت صحنه دارن برخی ممکنه سخت از شما ... ان شاءالله الله گشایش حاصل کنه.
السلام علیک یا امیرالمومنین مولا علی علیه السلام
کجایی مگه
تا کلاس چندم درس خوندی ؟ میزارن دانشگاه بری ؟
