تا حالا چندین بار پیش اومده نتونسته دهنشو کنترل کنه ی حرفی بهم زده منم خودم نارحت اونم بیشتر نارحتم میکنه
نمیدونم باید چیکاد کنم بخدا الان از صبح نشستم گریه میکنم
هی ب خودم میگم چرا ازدواج کردم
کاش پدر مادرم خوب بودن باهام میتونستم چن روزی برم اونجا برم بگم شوهرم حرف میزنع بهم
بگم شوهرم مدتیه بیکاره و میخواد بره سربازی بگم خستم دوس ندارم با خانواده شوهرم تو ی ساختمون باشم من ادم درونگرام بیشتر تنهایی میخوام
شوهرم خوبه اما گاهی ب شدت ازش متنفر میشم