من و همسرم چهار سال دوست بودیم
جد و‌اباد من و‌میشناخت و سلام علیک داشت و با پسر عمو و پسر داییام در ارتباط بود
یبار قهر بودیم چند روز
منم برا اینکه بگم خواستگار دارم دیگ دارم ازدواج میکنم از پسر عموم خواستم بیاد مثلا حرف ازدواج بزنیم انگار تو اتاقیم اومدن خواستگاری منم یهو دستم خورده زنگ همسرم زدم😅😅😅
همسرمم بعده ی رب زنگ زد پسر عموم گفت پاشو برو خونتون 😂صداشو شناخته بود
خیلی بد بود😅😅😅😅😅
الان حوصله حرفاش نداری دو سال دیگه چجوری میخای تحمل کنی:/
بزار بره
بگو برادر زاده یا خواهر زاده ای زنک زده داشتن میرفتن خونشون قرار بود باباشون بیاد دنبالش بچه اشتباهی داشت زنگ میزد چون اقا داره اول اسمتون اول مخاطب ها هستین ب شما زنگ زد متوحه شدیم قط کردیم شرمنده
خب بزاره حداقل من نه بگم نه اون 🐥
بخدا بی حوصلگی نشون دادم ولی 2 ساعت و نیم طول کشید حرفاش
بعدم اگه جوابش نه باید مامانش زنگ بزنه
بخدا این چهار جلسه این چهارمین دفعه اس هی لفتش میده
بین جلسه دوم و سوم 15 روز فاصله افتاد مگ من برگ چغندرم
اسی پسره دیگ جواب نداد؟
اخه دختر خوب کسی که بعد۴جلسه دیدار هنوز ارتباط تلفنی باهات برقرار نکرده مشخصه نظرش منفی بوده وشایدم به اصرار بقیه حتی جلسات اهر اومده،نامختگی یعنی همین که حتی متوجه همین نشدی،یعنی میگی یه خواستگار دیگه،بایا یکم صبر داشته باش،بعد ساعت یک شب تک میزنی،کلا یه دور پیاما هنین جات بخون،ببین چقدر هنوز لحنت بچگانس،بخدا عجله ای نیست،فک کنم زیر۲۰باشی،وارد جامعه شو،درس،کار و...احتمالا خیلی پخته تر میشی
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
50 ثانیه پیش
51 ثانیه پیش
52 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز