خب
نظرات بعدا جواب بده عزیزم الان بقیه ش بنویس 🙏🏻🤍
لابد واسه اون تخت که خالی مونده مادرشوهرت ناراحت شده
اومدیم استراحت کنیم
طبق معمول مامانش یهویی اومد تو اتاق وبدون اینکه بگه ماخوابیم و واسش مهم باشه گفت کی بریم حرم واین حرفا
من به این اخلاقهاش عادت کردم دیگه
همونجوری خواب الود گفتم الان نمیایم
شوهرمم خواب الود گفت شماها برید ما جدا میریم خودمون
بعد مامانش گفت چرا مامانتو تنها گذاشتی
گناه داشت
به مادرت اهمیت نمیدی
گفتم نه عزیزم مامان من از خداشم هست تنها باشه موردی نداره نگران نباشید
و رفت
بعد دیگه ما اذان مغرب خودمون جدا رفتیم حرم
اوناهم با مامانم زودتر رفته بودن
ما برای شام تو رستوران اومدیم اینارو دیدیم و پیششون نشستیم
مامان من زودتر رفته بود تو اتاقش
حالمون خیلی خوب بود من وشوهرم
یهو مادرشوهرم به شوهرم گفت باهات قهرم
پرسید چرا
گفت شماها اتاقتونو جدا کردید فکر کردید من مزاحمتونم
خواستید من نیام تو اتاقتون
شوهرم گفت وا مگه دست ما بوده کدوم طبقه باشیم
خواهرشوهرم گفت اره دست خودتون بوده!
بعد به من گفتن مادرت از دستت ناراحته
اونم غصه میخوره🥴
گفتم عزیزم من با مامانم تعارف ندارم که
از اول تو لابی در جریان بوده و مشکل نداشت
بعد هم اتاق رو مسئول هتل گفت فقط تو فلان طبقه خالی داریم
فکر خودت درگیر این مسائل نکن عزیزم تمرکزت بذار رو چیزای مهمتر مثل خودت ، بچه و شوهرت
ان شاءالله عاقبتتون بخیر بشه 🌹🤍
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
20 ثانیه پیش
20 ثانیه پیش
21 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز