دقیقا مثل همسر من.. توان نه گفتن تو هیچی رو ندارن و با این کار زندگی رو برای خودشون و خانوادشون زهر میکنن.. مثل من که همسرم هر کی بهش گفت بیا بریم فلان جا میاد، به شدت رفیق باز شده، کلا اعصابم بهم ریخته، حتی به یه بچه هم نمیتونه نه بگه.. مرد خوبیه فقط همینکه توان نه گفتن نداره داره زندگیمونو از هم میپاشونه
توی خیابون میبینم همه دارن کادوی‌روز‌مادر میخرن ناراحت میشم
عذاب وجدان میگیرم
در صورتی که من پدر مادرم خیلی وضعشون خوبه
کلی ملک دارن
ولی خب از اونا بمن نمیرسه
بالعکسه
من باید برم مشاوره
برای همین کادو‌خریدنم
خودم بیشتر به اون کادو ها نیازمندم
کدوم کاربرقم بود؟
قاطی کردم اگ پیامم دیدخاهشا بگه
شما اشتباهتون همین بود وقتی گفتن بیا اومدی، دقیقا مثل من که از تو شهر قم برگشتم شهرستان و دیگه از زندگیم سیر شدم، امیدوارم یه روزی هم شما مستقل بشید هم من برگردم به شهری که دوس دارم و امیدوارم چیزایی که میخوایم در صلاح خدا باشه
من مادرشوهرم طوریه ک نمیذاشت حتی براشوهرم غذایی چیزی ببرم یاکنارش باشم من خیلی بخاطرحرفاودردسرایی ک برام درست میکردم درعذاب بودم بعد۵سال اینکه باشوهرم بشینم ی چای بخورم شده حسرت
الان دوسه روزه حتی ظرفایی ک خودشون کثیف کردن تلمبارکردن ومیگن توبایدبری بشوری بخدا خیلی بهم بی احترامی میش فقط چون کسیوندارم مجبورب تحملم
خاهش میکنم قدرزندگیاتون بدونیداگ مشکل بزرگی ندارید
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
19 ثانیه پیش
20 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز