عصری با ناراحتی و عصبی رفت..
گفت کار دارم الانم نیومده فقط ی پیام داد شب نمیامو...
اولش گفت ازت خجالت میکشم
بعد سریع پاک کرد گفت حالم خوب نیست همینجا میخوابم.
منم بهش گفتم دیگه ارتباطمون قطع میکنم با پدر مادرم و هرچی تو بگی و....
گفت نه ... و هرچی میخوای هم بخر براشون و....
براش یه طومار بلند بالا نوشتم...
که تو از روز اول همه چی رو میدونستی و خودت خواستی و...... خودت اومدی.. گفتی مهم نیست
گفتی کمکت میکنم
گفتی خودتو میخوام و...
گفتی فراموش میکنیم و.....
وکلی حرفامو گفتم . گفتم حق نداشتی حرفشو بزنی و....
فقط یه کلمه نوشت باشه......
میدونم ک تا آخر عمرم نمیتونه کنار بیاد و فراموش کنه..
گاهی فکر میکنم اشتباه کردم
باید پا رو دلم میزاشتم و از این ازدواج میگذشتم...
خودم کردم ک.... بر خودم باد...
بگم دلیلش رو کلا دیگه نا انید میشین ازم و کلا اون فکرایی ک ازم داشتین نابود میشه