من میرفتم باشگاه بعد با یه خانمی آشنا شدم همون هفته اول آشنایی یبار شوهرم اومد دم باشگاه دنبالم این خودشو رسوند به ماشین شروع کرد احوالپرسی گرم و چرت و پرت روزای بعدش هم همش میگفت با هم بریم کافی شاپ و رفت و آمد کنیم والا یه چند تا چیز ازش شنیدم و دیدم اینقدر ترسیده بودم دلم نمیخواست برم باشگاه دیگه ببینمش شهر غریبم بودم بعدش زنگ زدم به خواهرم یکم باهام حرف زد پندم داد یکم ترسم ریخت رفتم باشگاه اما رابطمو کم کردم باهاش